گاهی اوقات دنیای حرف برای گفتن و نوشتن داری، ولی فکرت آنقدر مشغوله که نمیدونی چی باید بگی و یا چی بنویسی، آنچنان درگیر واژه عشقم که نمیدانم چه بگویم، عشقی که همه اش رو تو بمن هدیه کردی، فقط تو! تویی که در تمام لحظه لحظه زندگیم جاری و زنده هستی! از این همه حس قشنگ، از این همه بودن، از اینهمه حضور... چشمهای من فقط چشمهای تو رو می بینه، دستای من فقط دستای تو رو حس میکنه، در تمام طول زندگیم آنقدر راضی نبودم از زندگی کردنم که الان هستم، میدونم که تمام این روزها هم به خاطره تبدیل میشه و من میمانم دنیای تنهایی و خاطراتی ازعشقی که هیچ کس دیگه نمیتونه برام به ارمغان بیاره...!خوب میدانم که زمان هیچوقت به خاطر دل، من و تو متوقف نمیشه، اما باز هم راضیم، از تمام این روزها سمبلی خواهم ساخت، برای روزی که دیگر نباشی، از تمام این روزها توشه و کوله باری خواهم اندوخت برای روز مبادا... کاش روز مبادای وجود نداشت، کاش روز سیاه جداییمون هیچوقت نیاید، کاش، اگر قرار است روزی دفتر جدایی من و تو بسته شود آنروز دیگر رمقی برای زندگی کردن نداشته باشم...!میدانم تمام اینها از واقعیت دور است و ما داریم توی واقعیت زندگی میکنه و دست و پا میزنیم، ولی میشه گاهی اوقات با رویا زندگی کرد...! تو حتی در رویاهایم همچون حقیقت زندگی ... زنده و گرم هستی...!
همیشه در خیال من ز شعله گرمتر تویی، چه گرم میخواهمت...!
خوب خوندم . ببین این تو که من نیستم ؟ هر جا می ری از یه تو صحبته اون کیه
وقتی خوندم یه حس خلا در وسط سینه ام ایجاد شد
دوباره اومدم تو وبلاگت .... دو باره یاد نوشته های دوستان افتادم تو پست قبلیت که زودم بر داشتیش... دوباره بفکر میرم و فکر میکنم که کجای کار رو بد فهمیده شدی که همه بخودشون این اجازه رو میدن که تو رو مثل یه غنیمت جنگی بین خودشون تقسیم کنن ..... چی شد که تو با اون قلم توانات و با شیرین زبونیات مستحق این توهین ها شدی که شاید هر کدوم از ما اگه کمتر ازین بهمون بگن یه لحظه هم سکوت نمیکنیم .....فقط به یکی از دوستان خیلی عزیزو محترمم میگم که عاشقی وعشق ورزیدن شهامت میخواد ... بخدا شهامت میخواد ... بخدا میشه دوست داشت و زیر پا له نکرد .... چرا فکر میکنیم اگه طرف مقابلمون مورد توجه ده نفر دیگه هم هست حتما اشکال از اونه ... چرا اینو فکر نکنم که این توان بالای روشنایی بخشیدن به یه جمع از عهده هر کسی بر نمیاد و این یعنی نعمت یعنی رحمت .....از شاملو مینویسم چون این ادم محترم و نظرش برات حجته .......
میان ماندن و رفتن حکایتی کردیم...........که اشکارا در پرده کنایت رفت...........مجال ما همه این تنگمایه بود و دریغ...........که مایه خود همه در وجه این حکایت رفت.......
در جاده ی صراط المستقیم
با سرعت صد و چند کیلومتر می راندم
با دیدن تابلو انحراف به ابتذال
آره وقتی یه " تو" وارد زنگیه آدما میشه همه چیز گرم میشه همه چیز زیباتر میشه
همه چیز طلایی و براق میشه
اینقدر همه رو خوب نگاه میکنی و چشماتو رو خیلی چیزا میبندی که بعدنا که مرور میکنی لحظه هایی که با زمان دست گذشتن داده بود رو شاید باورت نشه این همه زیبا دیدنو
باور میکنم که میشود فقط در کنار "تو"یی که همواره دارمش از آغاز خاک بودنم
خب..... دوستان عزیزم
آقایان، خانمها،
وقتشه یه اعترافی بکنم. سخته اما لازمه: این "تو" که نازنین هی میگه هی میگه هی میگه.... من نیستم!
بله دوستان، میدونم که باورش برای همه سخته اما باور کنید که حقیقته. من، "من" هستم و هیچوقتم توی زندگی "تو" نبودم.
نازنین برادر! حالا هی بگو "تو" :-)
(دیگه از آقایون بد نگیا! خوبت شد آبرو ریزی کردم؟!!!)
مخلص
سلام
بله احسنت به شما خیلی خوب منظور مرا بیان کردید.
برای گاهی سر زدن لینک کردم.
سلام
یه چیزی بگم ؟
من همیشه وقتی آپ می کنم یه سری به تو هم می زنم فقط همیشه وقت نمی
کنم نظر بدم
ممنون که نظر دادی اگه دل آدم بخواد بگیره با یک سلام از یک دوستش هم گریش در میاد پس مطلبای من قشنگ نیست دل تو قشنگه
(بعدشم من برای پیشگیری از سوء تفاهم میگم که پسر هستم )
تبادل لینک می کنی ؟
منتظر جوابتم
شاد باشی
سلام
ای عشق عزیز تو را دوست میدارم. و هرگاه به تو می اندیشم در تو شناور میشوم و تو را نفس میکشم و در تو غرقه میشوم. شناور شدن در تو مرا لذتی میبخشد که توان توصیف کردنش در من نیست. از این روست آنان را که مینمایانیم و من به بهانه آنان به تو دست می یازم، میپرستم. اینان معبودان منند و هرگاه که به دیده ام مینشینند تو بر دلم مینشینی. تو را دوست دارم و از صمیم قلب ستایشت میکنم.
مرا به خود وا مگذار...
نازنین جان سلام؛
دوست من وبلاگ زیبایی داری. عاشقانه و پر از حسی ناب. حس دوست داشتن و عاشق شدن.
ایکاش میشد لحظههای با تو بودن را انقدر کشید ، تا امتداد ابدیت.
کاش لحظه جدایی جنسی از کربن مداد داشت تا پاک کنیمش که نبینیمش.
کاش روزی که دیگر نیستی من هم نباشم.
نازنین جان؛
من اعتراض دارم. به چی؟ خوشحال میشم بیای بخونی و نظرت رو بگی. که آیا این اعتراض به جاست یا نه!
یک آن عاشق شدم
زندگی آن یک لحظه بود
موفق باشی دوست من
سلام به عشقی که در این وبلاگ حضور دارد
و سلام به عاشقی که در این وبلاگ است
خوب می نویسی
و وبلاگ خوبی هم داری
امیدوارم موفق باشی
آخه نازنین دل برادر، نصف کامنتای پست من که نوشته خودته چی میگی که مردم مخشون تاب داره :-)
راست میگی، منم باید کم کم به فکر آپ کردن باشم. که هستم. ایشاالله همین روزا.
گود لاک
سلام دوست عزیز ...................آپ کردم . جا نمونی بدو بیا
°°°°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°°°°|__/
°°°°°°°°°°°°|___/
°°°°°°°°°°°°|____/°
°°°°°°°°°°°°|_____/°
°°°°°°°°°°°°|______/°
°°°°°°______|_________________
~~~~/__ بیا اینم وسیله حالا دیگه_~~~~~~
~~~~~/ _میتونی بهم سر بزنی _~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸.....
*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* _________________##________#